سفارش تبلیغ
صبا ویژن


قدومت گلباران عزیز دلم - فردای روشن


درباره نویسنده
قدومت گلباران عزیز دلم - فردای روشن
فردای روشن
سیمین عذار بیدل این دشت و گلشن گشته ای / مثل اقاقی زینت این کوی و برزن گشته ای زیباترینی و دلم تنها ترین عابر شده / در خلوت تنهایی ام فردای روشن گشته ای
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
شهریور 1387
اسفند 1387
تیر 1388


لینکهای روزانه
::مرکز نشر اعتقادات:: [86]
مکتب الزهرا (س) [135]
عشاق الحسین (ع) [81]
تالار گفتگوی محبان مهدی (عج) [137]
[آرشیو(4)]


لینک دوستان
نجوای شبانه
نیمه پنهان
تمنا
ملیحــــــانه
گنجینه قصار
من الغریب الی الحبیب
لیلة القدر
نیلوفر آبی ( اینم نویسنده اش خودم هستم )
سرزمین نور
خرابه شام
مختش
بی نهایت نقطه
یادداشت های یک خبرنگار
عبدالجبار کاکایی
انتظار
مجنون امام رضا (ع)
شعر نو
دلتنگی عزیز
ما هیچ ،ما نگاه
رؤیای صدا
دست نوشته های سید مهدی شجاعی
صبح جمعه
مباحث عقیدتی
عاشق المهدی
ملیـــــــــــــــــــکه
صبح سپید
گفتارهای نور ***** حجت الاسلام مجتبی افشار*****
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
قدومت گلباران عزیز دلم - فردای روشن

آمار بازدید
بازدید کل :48676
بازدید امروز : 25
 RSS 

 
تو آمدی
سرو قامتان از نظاره قامت دلجویتان الی الابد قیام کردند .
نرگسان مست از دیدار رخ دلربایتان سر بر گریبان فرو بردند.
حلقه های اشک سراچه ی چشمانم را فراگرفته است .
نمی دانم از یمن قدومتان است ، از شوق وصال است و یا از درد فراق .

تو آمدی ، سالی دیگر ، نیمه ی ماه شعبانی دیگر ، میلادی دیگر .
تو آمدی اما نیامدنتان بیشتر احساس می شود . نمی دانم با وجودی که می آیید و آمدنتان برای همیشه در ثانیه ثانیه های زندگی سرشار است اما هنوز درد نیامدنتان شیعه را می آزارد .
آری تو می آیی و این عاشق حقیرتان است که شاید قدم از قدمی برای وصال بر نمی دارد .
آری تو می آیی و این جسم من است که در دریای بیکران غوطه ور است و دستش به امید یاری شما دراز است و خودش تلاشی برای رهایی نمی کند .
آری عزیز دلم دستانم به آستانت دراز است و دریغ از تلاشی بیشتر از خودم ، فقط و فقط رو بر کریم آورده ام .
آری تو می آیی و این من بی من هستم که شاید اشتیاق وصالتان مرا زمین گیر کرده است ،
آری عزیز دلم زمین گیر ، اما نه زمین گیر از چشم انتظاری و سپری کردن لحظه لحظه های نبودنتان ، زمین گیر هوای نفس .
تو آمدی اما دریغ از منی که هنوز به خود نیامده ام چه برسد به دستپوسی آستان شما !
تو آمدی و من هنوز در غیبتی طولانی به سر می برم .
آری عزیز دلم شما دوباره دستی بر سر این طفل صغیر کش .
دستی به عظمت کرامت ، کرامتی که از خداوندگار به شما ودیعه داده شده است .
پ. ن قبول دارم در سالروز میلاد یگانه دلبرم غمگین نوشته ام اما حقیقت وجود سرتا پا گناهم بود ، سعی بر این داشتم تا حقیقت وجودی ام را درون خودم نگاه دارم و فقط برای خودش بازگو کنم اما بغضی تمام دقایقی که قلم بر دست گرفتم و برای عزیز دلم شروع به نگارش کردم گلویم را می فشرد و برخلاف همیشه که می نگاشتم تا مرهمی بر زخم های هزارپاره اش باشد اینبار می نگارم و از او مدد می خواهم تا مرهمی گذارد بر جگر شرحه شرحه شده ام .


نویسنده : فردای روشن » ساعت 2:39 صبح روز جمعه 87 مرداد 25